دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

مانلی جون و خونه جدید!!

سلام دل دلک مامان توی این چند وقت حسابی سر مامان و پدر شلوغ بود و اصلا وقت نکردم که بیامو برات مطلب بزارم. قند عسل مامان 14 دهم خرداد بعد از هفت سال خونمونو عوض کردیم و اومدیم به یک خونه جدید. خونه قبلیمون برامون خیلی خاطره ساز بود و خیلی اتفاقات خوب و بد برامون توش افتاده بود . مهمترین و زیباترینشون اومدن یه فرشته کوچولو به زندگیمون بود که یه یمن قدم مبارکش زندیگیمون خیلی تغیر کرد و تلخ ترینشون هم دزدی خونمون بود!!! که خیلی خاطره تلخو و فراموش نشدنی مخصوصا برای منه!! وقتی که وارد خونم شدم و دیدم دزد همه چیزو برده خیلی لحظه سخت و ترسناکی برام بود یعد از گذشت سه چهار سال از اون موضوع هر دفعه که کلید انداختم و در خونه رو باز کردم اون لح...
25 خرداد 1392

شیرین زبونی های مانلی خانم تا 25/03/92

عروسک ملوسم اینقدر شیرین زبون و خوردنی شدی که همه عاشق حرف زدنت هستن خیلی بامزه حرف میزنی و یه حرفهایی میزنی که آدم میمونه چی باید بهت بگه مثلا تا متوجه میشی که چیزی شکسته یواش با دست میزنی تو صورتت و میگی : خدا مرگم بده !! شیکست!!!   من هم مسگم خدا نکنه مامان جون عیبی نداره فدای سرت!! وقتی کسی عطسه میکنه میگی : عافیت باسه! تو اون روزهایی که داشتیم وسایلمونو جمع میکردیم که بیام توی این خونه به هرکی میرسیدی میگفتی عروسک ندالم، تاپ ندالم ، تخت ندالم، هیچی ندالم ، پدر جم کرده مامان جون پای تلفن بهت گفت که مامانی بیام خونتون و تو برگشتی بهش گفتی نه ! نیا جا نداریم ! تخت نداریم!!! پدر همه پیو جم کرده!! خلاصه مامان جون کا...
25 خرداد 1392
1